کودکانه

کوچولو و باباش

کوچولو و بابا

 

هر شب، وقتی کوچولو می خواست بخوابه مامان براش قصه می گفت. کوچولو عاشق قصه های مامان بود .آخه مامان همیشه یه قصه تازه بلد بود.

اما یه شب مامان، خونه نبود و وقت خواب کوچولو شده بود. حالا کوچولو منتظر بود باباش براش قصه بگه .ولی بابا با تعجب گفت من  که قصه بلد نیستم کوچولو.

کوچولو دلش سوخت و نزدیک بود اشکاش بریزه . بابا گفت : ای بابا شوخی کردم الان یه قصه خوشگل برات می گم . کوچولو خندید و لباش خوشگل شد.



ادامه مطلب...


نوشته شدهیک شنبه 16 مهر 1391برچسب:کوچولو و باباش(قصــه هــای کــودکــان, توسط حسین-غزل
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.